فمنیسم (Feminism) در اصل واژه ای فرانسوی (Feminisme) است که از ریشه لاتین (femina) به معنای زن (woman) اخذ شده است. حالت وصفی این واژه (Feminine) در زبان انگلیسی و (Feminin) در زبان فرانسه است، که از کلمه لاتینی (femininus) به معنای زنانه گرفته شده است. در زبان فارسی «طرفداری از حقوق زن»، «جنبش آزادی زنان»، «زن باوری»، «زن آزاد خواهی» و غیره معادلهایی هستند که برای واژه فمنیسم ارائه شده اند.
می توان دو مفهوم اساسی و مهم را از فمنیسم برداشت کرد:
1ـ فمنیسم آموزه ای است که از حقوق برابر زنان با مردان در امور اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دفاع می کند.
2ـ فمنیسم جنبش سازمان یافته ای است که برای بدست آوردن حقوق اجتماعی، اقتصادی و سیاسی زنان شکل گرفته است.
بر این اساس شاید بتوان تعریفی جامع که هر دو مفهوم را برساند ارائه داد. «فمنیسم آموزه یا جنبشی است که در تلاش برای اثبات یا به دست آوردن حقوق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برابر یا برتر با مردان است.» اندرو وینسنت معتقد است 4 دیدگاه مهم در باب خاستگاه اندیشه ی فمنیستی وجود دارد.
1ـ تاریخ فمنیسم به سپیده دم آگاهی بشر برمی گردد. سوزان گریفین در کتاب «زنان و طبیعت» و آندره میشل در کتاب «فمنیسم» به نوعی به این دیدگاه گرایش دارند. آنان سعی می کنند فمنیسم را از زمان ماقبل تاریخ مورد مطالعه قرار دهند.
2ـ تاریخ فمنیسم به آغاز قرن پانزدهم میلادی برمی گردد. این نوع نگاه متأثر از کتاب «شهر بانوان» (1405) نوشته کریستینا دوپیزان است.
3ـ تاریخ فمنیسم به قرن هفدهم تعلق دارد. آفرابن(1680ـ1640) تاثیر به سزایی در شکل گیری این نوع نگاه داشته است.
4ـ تاریخ فمنیسم به اواخر قرن هیجدهم پس از انقلاب فرانسه برمی گردد. مشهورترین دیدگاه همین دیدگاه چهارم است، دیدگاهی که وینسنت معتقد است احتمالاً جزو صحیح ترین نظرها باشد. خانم مری ولستون کرافت با نوشتن کتاب «حقانیت حقوق زن»(1792) شاخص ترین فردی است که توانسته است در این دوران فمنیسم را مطرح نماید.
پس از انقلاب فرانسه فمنیسم دارای سه موج مهم بوده است. امواجی که با اعتدال و حالت میانه آغاز، و پس از رسیدن به اوج افراط، امروزه با رویکرد تعدیلی به اهداف خویش ادامه می دهد.
موج اول
موج اول در سال 1830 شروع شد. مری ولستون کرافت با نوشتن کتاب «حقانیت حقوق زن» (1792) تأثیر اصلی را بر این موج گذاشت. پس از وی جان استوارت میل با همکاری همسر اولش هری تیلور کتاب «انقیاد زنان»(1869) را نوشت که تاثیر مهم بعدی را بر این موج گذاشت. نگارش این کتاب در حالی صورت گرفت که زنان در دوره ویکتوریا، در اوج سرکوب به سر می بردند. می توان گفت اساساً اندیشه حقوق لیبرال کلاسیک، زمینه اصلی بروز این موج به شمار می رود، دیدگاهی که برخاسته از اندیشه جان لاک بود. گشترش حقوق مدنی و سیاسی بویژه اعطای حق رأی به زنان، خواسته و هدف اصلی این موج بود. البته در کنار هدف اصلی، اهداف فرعی ای نیز وجود داشت، از جمله این اهداف می توان به دستیابی زنان به کار آموزشی، آموزش و کار، بهبود موقعیت زنان متأهل در قوانین، حق برابر با مردان برای طلاق و متارکه قانونی و مسائل پیرامون ویژگیهای جنسی اشاره کرد.
در دهه 1920 زنان به هدف اصلی خود یعنی حق رأی دست یافتند. با دستیابی به این هدف دوران وقفه فعالیت فمنیست ها آغاز شده و به جز فعالیت برای صلح خواهی، فعالیت دیگری نداشتند. البته رسیدن به حق رأی، تنها دلیل توقف فعالیت فمنیست ها نبود، بلکه اساساً شرایط حاکم بر آن دوران ایجاب می نمود که فمنیست ها فعالیت جدی نداشته باشند، پیدایش جنبشهای اقتدارگرا، از جمله فاشیسم و نازیسم و مهمتر از آن وقوع دو جنگ خانمانسوز جهانی اول و دوم، مهمترین عواملی بودند که فمینست ها را در آن دوران مهار کرده و آنان را از فعالیت جدی بازداشت.
موج دوم
موج دوم فمنیسم از دهه 1960 آغاز می شود. سیمون دوبووار با نوشتن کتاب «جنس دوم»(1949) و بتی فریدن با نگارش کتاب «زن فریب خورده»، (1963) تأثیر اصلی و مهم را در برانگیختن این موج داشتند. از دیگر متفکران مهم در این موج می توان به کیت میلت «سیاست جنسی»(1970) و جرماین گرییر «خواجه زن»(1970) اشاره کرد. موج اول تا حدّی توانست وضعیت زنان را در رابطه با برخی از مسائل بهبود بخشد. گسترش آموزش و پرورش، شایستگی زنان جهت ورود به مشاغل متعدد، قانونی شدن سقط جنین، پرداخت دستمزد برابر به زنان، برخورداری از حقوق مدنی برابر و گسترش امکانات کنترل موالید از جمله نتایج مهم تلاشها در موج اول بوده است. بهبود در این مسائل باعث شد که برخی از فمنیست ها به دنبال قدم برداشتن در گامهای بعدی باشند. هدف اصلی و مهم فمنیست ها در موج دوم «نجات زن» بود. اینان معتقد بودند، دستیابی به حقوق سیاسی و قانونی برابر با مردان هنوز مسأله زنان را حل نکرده است، بنابراین صرف رهایی زنان از نابرابریها کافی نبوده بلکه باید زنان را از دست مردان نجات داد. اما نجات زنان هم تنها از راه اصلاحات تدریجی امکانپذیر نیست بلکه نیاز به یک فرایند ریشه ای و انقلابی است. چرا که اساساً از نظر فمنیست ها نظریه های موجود عمیقاً جنس گرا و غیرقابل اصلاح هستند.
نقد دانش مردانه، نقد ساختارهای ایدئولوژیک ریشه دار مانند «مردسالاری» و «قرارداد اجتماعی»، ردّ کلیّت ازدواج، تاکید بر تجرد و حرفه ی اقتصادی از جمله دیدگاههای مهم فمنیست ها در این موج به شمار می رود. فمنیست ها در این دوران آنقدر به سمت افراط رفتند که حتی بر ظاهری مردانه در پوشش، آرایش و غیره نیز تأکید داشتند. موهای کوتاه، کفش بدون پاشنه، کت و شلوار زمخت و چهره بدون آرایش، تیپ ظاهری یک فمنیست زن در دهه 1970 بود.
موج سوم
موج سوم فمنیسم از اوایل دهه 1990 آغاز می شود. فمنیسم که در دهه 1960 و 1970 در اوج خود به سر می برد در اواخر قرن بیستم با مشکلات زیادی مواجه شد و در نتیجه در سرازیری انحطاط افتاد. شکافها و دسته بندی های آشکاری در درون جنبش زنان بوجود آمد. دولتهای تاچر و ریگان در دهه 1980، آشکارا با این نهضت ستیز کرده و خواستار اعاده از دست رفته «ارزشهای خانوادگی» شدند. فمنیست ها که به بسیاری از اهداف اصلی شان دست یافته بودند، آنقدر به سمت افراط پیش رفتند که حتی نهضت مردان در حال شکل گیری بود. این مسائل باعث شد که فمنیسم در اوایل دهه 1990 یک فرایند اعتدال را تجربه کند. جناح مبارز و انقلابی آن کنارگذاشته شده و به ستایش و اهمیت به دنیا آوردن فرزند و نقش مادری پرداخته اند.
اندیشه های برخی از پست مدرنها همچون میشل فوکو و ژاک دریدا در برانگیختن این موج تأثیر به سزایی داشته است. علاوه بر این خانم جین بتکه الشتین با نوشتن کتاب «مرد عمومی، زن خصوصی» (1981) تلاش نمود دیدگاههای افراطی و رادیکال در موج دوم را تعدیل نماید. بر خلاف موج دوم، فمنیست ها در این موج بر ظاهر زنانه و رفتار ظریف تأکید می ورزند. آنان معتقد به احیای مادری بوده و از خانواده فرزند محور و همچنین زندگی خصوصی دفاع می کنند.
فمنیسم شاخههای متعددی پیدا کرده که از آن جمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد.
لیبرال فمنیسم
لیبرال فمنیستها درون ساختار اصلی و در مسیر تعیین شده ی جامعه کارمیکنندو سعی دارند زنان را با ان ساختار هماهنگ سازند. لیبرال فمنیستها برای اصلاح ساختارهای جامعه و نه برای بازسازی آنها تلاش میکنند.با توجه به نظرات جان لاک وتئوری نظریه قراداد اجتماعی دولت که توسط انقلاب آمریکا بنیان نهاده شد،میتوان اولین لیبرال فمنیست های آمریکایی را ابیگیل آدامز و مری ولستون کرافت دانست.
بیشتر فمنیستهای قرن 19 و فمنیستهای موج دوم که به رفتار زنان در چارچوب قانون و دسترسی به تحصیلات تأکید داشتند را می توان لیبرال فمنیست دانست.
لیبرال فمنیستها و رادیکال فمنیستها معمولا و ندانسته باالقاب فمنیست بد و فمنیست خوب ارزشگذاری میشوند.لیبرال فمنیستها در مقایسه با رادیکال فنیستها بیشتر تحت تأثیر نظم اجتماعی هستند ، ولی لیبرال فمنیستها نمیتوانند بدون رادیکالها یک فرایند را ـ برای احقاق حقوق زنان ـ بوجود بیاورند.
مکتب آمازون فمینیسم
آمازون فمینیسم به تصوری از قهرمان زن در اسطوره شناسی یونان آنطور که در ادبیات، هنر آمده ، دلالت دارد. هنجارها و اعمال جنسی که فیزیک و چالاکی ورزشکاران زن را برجسته می کند.
آمازون فمینیسم بر تساوی فیزیکی تمرکز دارد و با کلیشه نقش های جنسیتی و ایجاد تبعیض علیه زنان که بر مبنای ضعیف و ناتوان بودن زنان صورت می گیرد، مخالف است. آمازون فمینیستها این ایده را که برخی از ویژگیها یا علایق برای مردان وزنان ذاتی است، را به چالش می کشدو از دیدگاه زنانگی قهرمانانه حمایت میکند.
به عنوان مثال یک فمینیست آمازون این دیدگاه را که بعضی افراد به طور طبیعی نمی توانند اتش نشان ،جنگاور و یا کارگر ساختمان باشند و یا بعضی افراد به طور طبیعی توانایی انجام برخی از کارها را دارند ، به چالش کشیده است. شغلها باید بدون توجه به حنسیت بر روی تمام افراد باز باشد.مردان و زنانی که از نظر فیزیکی توانایی دارند باید بتوانند هرکاری که بخواهند داشته باشند. امازون های فمینیست ها به دیدگاهی که برمبنای آن تمام زنان همان توانییهای فیزیکی مردان را دارند، متمایلند.
گرایش مارکسیستی
محور عمده مطالعات فمنیسم مارکسیستی در رابطه با «برابری» و «حذف سرمایه داری» است. به نظر این دسته از فمنیست ها سرمایه داری مشکل عمده نابرابری میان زنان و مردان است. سرمایه داری اساساً باعث دو ستم بر زنان شده است، اول آنکه زنان را از کارمزدی باز داشته است و بعد آنکه نقش آنان را در حوزه ی خانگی تعیین کرده است. به عبارت دیگر کار بی مزد زنان در مراقبت از نیروی کار و پرورش نسل بعدی کارگران، به سرمایه داری سود می رساند و برای بقای آن ضرورت دارد.
اگرچه مارکس به عنوان تئورسین و پدر مارکسیسم در ارتباط با زنان همچون یهود، بحثی ارائه نداده است، اما همکار دیرینش، انگلس، با نوشتن کتاب «منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت»(1884) مباحث مهمی در زمینه زنان و فمنیسم مطرح نمود. انگلس با حمله بر نهاد خانواده و ازدواج معتقد بود «خانواده هسته ای» به دلیل ضرورتهای نظام سرمایه داری تشکیل شده است، مردان از آنجا که می خواستند دارایی خود را به وارثان مشروعشان بسپارند، با ازدواج، زنان را کنترل کرده تا بفهمند وارثان حقیقی شان چه کسانی هستند. وی همچنین معتقد بود، رهایی زنان زمانی رخ خواهد داد که زنان بتوانند بطور گسترده در امر تولید شرکت کرده و وظایف خانگی خود را به حداقل برسانند. به عبارت دیگر استقلال اقتصادی زنان یکی از عوامل مهم برای رهایی زنان به شمار می رود.
میشل بارت با نوشتن کتاب «ستم امروز بر زنان» (1980) یکی از کاملترین توضیحات فمنیسم مارکسیستی را ارائه داده است. وی معتقد است استثمار زنان تنها ناشی از تفاوتهای زیستی میان مردان و زنان و یا ضرورتهای نظام سرمایه داری نبوده است بلکه ناشی از عقاید و ایدئولوژیهای مسلط نیز بوده است. به نظر وی این عقاید بدیهی می دانند که زنان فروتر از مردان بوده و وظیفه زنان همسری، مادری و یا مانند اینهاست.
به نظر بارت، رمز ستمدیدگی زنان، نظام «خانواده یا خانوار» است. بر اساس ایدئولوژی حاکم بر نظام خانواده، خانواده هسته ای به طور «طبیعی» شکل گرفته است. این نوع نظام، امری جهانشمول بوده و تقسیم کار در آن نیز بر اساس طبیعیت صورت پذیرفته است. تقسیم کاری که مرد را تأمین کننده امکانات اقتصادی و زن را تیماردار و تأمین کننده کار بی مزد خانگی می داند.
خانم الکساندرا کولنتای، بعنوان اولین زن سفیر در جهان، یکی دیگر از مارکسیستهای فمنیست است. وی معتقد است، مشکل عمده نابرابری، بقاء و ادامه مالکیت خصوصی است. وی حسادت و احساس مالکیت جنسی را به عنوان آخرین نشانه های ذهنیت مالکیت خصوصی دانسته که باید از طرف دولت ممنوع گردد. بر این اساس ایشان به الغای روابط تک همسری معتقد بوده و آن را برای سلامتی انسان بهتر می داند. همچنین اعتقاد دارد که رابطه جنسی را نباید جدی گرفت چرا که رابطه جنسی همانند تشنگی است که تنها باید ارضا شود.
بنابراین در گرایش مارکسیستی، پیدایش مالکیت خصوصی، روابط و مناسبات اجتماعی غلط، نهاد خانواده، نظام پدرسالاری و باز داشتن زنان از تولید عمومی از جمله عوامل مهم نابرابری میان زنان و مردان در جامعه محسوب می شود. بر این اساس فمنیست های مدافع این نوع گرایش خواهان طلاق آسان، الغای روابط تک همسری، استقلال اقتصادی زنان، جدی نگرفتن روابط جنسی و از همه مهمتر حذف مالکیت خصوصی هستند.
از نظر سیاسی این دسته از فمنیست ها راه حل را در انقلاب کمونیستی (پرولتاریا) می بینند. اینان معتقدند همانگونه که نجات کارگران و طبقه پرولتاریا از سرمایه داری با انقلاب کمونیستی تحقق خواهد پذیرفت، رفع نابرابری میان زنان و مردان نیز با انقلاب کمونیستی امکان پذیر خواهد شد چرا که اساساً تنها با حذف سرمایه داری است که تمام مشکلات از جمله مشکل زنان نیز حل خواهد شد.
گرایش سوسیالیستی
حذف نظام «سرمایه داری» و «مردسالاری» محور مطالعه فمنیست ها در این نگرش است. فمنستهای سوسیال معتقدند برای فهم مشکلات زنان و رهایی از آن باید هر دو نظام سرمایه داری و مردسالاری را به طور همزمان مورد مطالعه و ارزیابی قرار داد، که از این نظر این یک نگرشی «دوگانه گرا» است.
مردسالاری در جوامع سرمایه داری دارای شکل خاصی است. اگر چه مردسالاری فرایندی فراتاریخی است و مردان در تمام جوامع بر زنان اعمال قدرت می کنند اما زمانی که جوامع به سمت سرمایه داری پیش رفتند، مردسالاری در چنین جوامعی دارای شکل خاصی شده است. سیلویا والبی(1988) یکی از متفکران برجسته این نگرش، معتقد است: تمایز میان حوزه عمومی و خصوصی به نفع هم سرمایه داران و هم مردان است. سرمایه داری باعث گردید مردان به پیشرفتهایی نائل شوند، برخی از آنان به عرصه های سیاسی از جمله مجلس دست یافتند در حالی که هیچ زنی به این عرصه ها راه پیدا نکرد. مردان در حوزه ی عمومی توانستند به مبانی قدرت جدید بسیاری دست یابند که زنان را به آنها راهی نبود. این مسائل باعث شد که آنان بطور گسترده بر ایدئولوژیهای خانگی مسلط شوند. بنابراین فرودستی زنان در جامعه سرمایه داری تنها حاصل منطق سرمایه داری یا مردسالاری نیست بلکه نتیجه تغییری در منابع قدرت مردانه در پی گسترش سرمایه داری است. هنگامی که اقتصاد خانگی محدود گردید و تولید سرمایه داری جایگزین آن شد، مردان در موقعیت کسب مبانی قدرت جدید قرار گرفتند. بنابراین از زمان پیدایش سرمایه داری شکل مردسالاری هم تغییر پیدا کرده است، مردسالاری خصوصی به مردسالاری عمومی تبدیل شده است. در مردسالاری خصوصی تنها زنان را در خانه نگاه می داشتند در حالی که در مردسالاری عمومی مردان در تمام حوزه ها بر زنان مسلط اند.
در این گرایش رهایی زنان با «انقلاب اجتماعی» صورت خواهد پذیرفت. چرا که اساساً جنس، طبقه، نژاد، سن و ملیّت همگی ستمدیدگی زنان را پدید آورده و فقدان آزادی زنان، حاصل اوضاعی است که در آن زنان در حوزه های عمومی و خصوصی به سلطه مردان در می آیند، بنابراین رهایی زنان تنها زمانی فرا خواهد رسید که تقسیم جنسی کار در تمام حوزه ها از بین برود. به بیان دیگر روابط اجتماعی ای که مردم را به صورت کارگران و سرمایه داران و نیز زنان و مردان در می آورند باید از طریق انقلاب اجتماعی برچیده شوند. روابطی که ریشه در خود ساختار اجتماعی و اقتصادی دارد و لذا هیچ چیز کمتر از ایجاد تحول عمیق یا «انقلاب اجتماعی» قادر نیست یک چشم انداز نجات حقیقی را به زنان عرضه کند.
بر این اساس سوسیالیستهای متأخر توسعه ی کنترل موالید رایگان، سقط جنین، مراقبتهای درمانی و بهداشتی برای زنان، مراکز مراقبت از کودکان، رسمی شدن کار در خانه از سوی دولت و سهیم شدن مردان در پرورش کودکان را خواستار شدند.
فمینیسم فر هنگی
نظریه ای که به تفاوت اساسی بین زنان ومردان و اینکه تفاوتهای زنان قابل تجلیل است ، اعتقاد دارد.این نظریه از مفهومی که بر اساس آن زنان و مردان تفاوت زیست شناختی دارند حمایت می کند. به عنوان مثال اینکه زنان مهربانترو ملایم تر از مردان هستند ما را به این رهنمون میکند که اگر زنان اداره دنیا را به دست گیرند هیچ جنگی وجود نخواهد داشت. فمینیسم فرهنگی نظریه ای است که می خواهد با تجلیل از تواناییهای خاص زنان، راه حل های زنان و تجارب زنان با جنس گرایی مبارزه کند و معمولا اعتقاد دارد که راه حل زنان بهتر است.
اکو فمینیسم
اکو فمینیسم نظریه ای است که به این قاعده اساسی متکی است که فلسفه پدر سالاری برای زنان،بچه ها و موجودات زنده دیگر زیانبار است. طرز رفتار جامعه با محیط زیست ، حیوانات و منابع زیست محیطی و طرز رفتار آن با زنان به موازات یکدیگر است.اکو فمینیستها اعتقاد دارند آنها [ طرفداران جامعه پدر سالار] برای بقای فرهنگ پدر سالاری به ادامه غارت و نابودی زمین می پردازند. آنها [اکو فمینیستها] احساس میکنند که فلسفه پدر سالاری بر احتیاج خود مبنی بر کنترل زنهای متمرد و سرزمینهای سرکش تأکید میکند.
اکو فمینیستها می گویند که جامعه پدر سالار چیز نسبتا جدیدی است، و در 5000 سال اخیر توسعه پیدا کرده است و جامعه مادر شاهی نخستین جامعه بوده است.در جامعه مادر شاهی زنان مرکز جامعه بودند و مردم الهه ها را ستایش میکردند. این چیزی است که بهشت فمینیستها شناخته می شود.
فمینازی
واژه ای که بوسیله یک مجری تلویزیونی به نام راش لیمباخ ساخته شد. این واژه توسط ضد فمینیستها به فمینیستی اطلاق میشود که تلاش میکند سقط جنین را تا آنجایی که ممکن است سهل تر کند. به همین دلیل از واژه نازی استفاده شده است. لیمباخ فمینیستها را گروهی میبیند که سعی می کنند جهان را از گروه خاصی از افراد یعنی جنین ها خالی کنند.
فمینیسم فردگرا
مبنای فمینیسم فردگرا فلسفه های فردگرایی و اصالت آزادی فردی است. تمرکز اصلی بر روی استقلال فردی،
حقوق ،آزادی ، عدم وابستگی و تکثر گرایی است. فمینیسم فردگرا به انحصار گرایی گسترده مردان و موانعی که مردان و زنان به علت جنسیتشان با آن روبرو هستند ، توجه دارد.
فمینیسم مادیگرا
جنبشی که در اواخر قرن نوزدهم برای رهایی زنان با بهبود وضعیت مادی آنها، بوجود آمد.این جنبش برای ازبین بردن بار مسئولیتهایی نظیر خانه داری،آشپزی و دیگر نقشهای سنتی خانگی زنان تلاش می کرد.کتاب
انقلاب بزرگ خانگی اثر شارلوت پرکینز گیلمان را می توان به عنوان منبع ذکر کرد.
پاپ فمینیسم
به طور معمول مفهوم پاپ فمینیسم از جانب مردم با مفهوم فمینینسم در کل یعنی ایدئولوژی کلیشهای و منفی تنفر از مرد اشتباه گرفته میشود. هیچ مدرکی برای دال بر وجود چنین فمینیستهایی وجود ندارد .هنوز هیچ فمینیستی که کاملاً از مردها متنفر باشد ، دیده نشده است و در عین حال مردهای زیادی وجود دارند که فمنیست هستند.
اگر چنین گروهی از فمینیستها وجود داشته باشند ، می توان آنها را پاپ فمنیست نامید. اینها شاید نوعی باشند که مردها را در همه زمینه ها تحقیر و زنها را تجلیل می کنند.
رادیکال فمینیسم
رادیکال فمنیسم خاستگاه پرورش بسیاری از نظریاتی است که فمنیسم ارائه کرده است.رادیکال فمنیسم لبه برنده نظریه های فمنیسم در سالهای 1967-75 بوده است.مدت زیادی از تأیید جهانی این مفهوم و تعریف اصطلاح فمینیسم نمیگذرد. این گروه ستم بر زنان را مثل بسیاری از انواع ستمهای بنیادی می بیند ، چیزی که ورای نژاد، فرهنگ و طبقه اجتماعی اتفاق می افتد.
این جنبش مشتاق تغییرات اجتماعی به صورت انقلابی آن است. مسئله اصلی رادیکال فمینیسم این است که چرا زنان و مردان باید نقشهایی را مطابق با طبیعت جنسیشان بپذیرند؟رادیکال فمینیسم ها تلاش دارند بین رفتار زیست شناختی و رفتار فرهنگی حد فاصلی ایجاد کنند تا زنان و مردان بتوانند از بند نقشهای محدودکننده قدیمیشان آزاد شوند.
جدایی طلبها
جدایی طلبها معمولاً به اشتباه زنان همجنس گرا نامیده میشوند .اینان فمنیستهایی هستند که جدایی از مردان را طلب میکنند، جدایی کلی یا جزئی. آنها اغلب وقایع و موضوعات منحصر به زنان را سازماندهی میکنند و به همین دلیل، عنوان جدایی طلب به آنها اطلاق میشود.
نظر اصلی آنها این است که جدایی از مردان زنان را قادر می کند که تواناییهای خود رادر زمینه های مختلف ببینند.بسیاری از فمنیستها ـ جه جدایی طلبها و چه غیر از آنهاـ فکرمیکنند که این اولین قدم ضروری برای رشد شخصیت است . اگرجه آنها به جدایی بلند مدت اعتقاد ندارند.
این اشتباه است که تمام همجنس گرایان زن را جدایی طلب بدانیم. البته این صحیح است که آنها علاقه ای به مردان برای اعمال جنسی ندارند ولی این تفکرکه آنها ،به صورت خود کار از مردان دوری میکنند نیزنادرست است.
منبع:/deraak.wordpress.com
بازدید دیروز: 0
کل بازدید :8509
2006-ParsiBlog™.com ©